يكشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۰۰ ق.ظ
یک حرف ...یک زندگی
پادشاهی در یک شب زمستانی در کاخ به یکی از نگهبانان خود برخوردو گفت:سردت نیست؟
نگهبان گفت:عادت دارم.. گفت: میگویم برایت لباس گرم بیاورند...
ولی پادشاه فراموش کرد....صبح جنازه ی نگهبان را پیدا کردند که قبل از مرگ روی دیوار قصر نوشته بود:
من به سرما عاد ت داشتم وعده ی لباس گرمت مرا از پا در اورد...
۹۲/۰۸/۲۶
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.